۴۵ تئوری برتر هری پاتر | تمام آنچه می‌خواهیم در سریال HBO ببینیم!

شنبه 25 مرداد 1404 - 21:00
مطالعه 35 دقیقه
والپیپر هری پاتر هرماینی گرینجر و رون ویزلی در پوستر فیلم یادگاران مرگ
۴۵ سرنخ دقیق از دل کتاب‌ها و فیلم‌ها، از زبان مارها تا سنگ رستاخیز، نشان می‌دهد جزئیات ریز نقشه‌ای بزرگ‌تر را در دنیای «هری پاتر» ترسیم می‌کند.

«هری پاتر» برای خیلی‌ها پناه شیرین کودکی است. می‌شود حدس زد بیشتر بچه‌های دهه‌ هفتاد و هشتاد بارها فیلم‌ها را از نو دیده‌اند و حالا نسل آلفا هم سخت دنبالش می‌کند. در این سال‌ها، هواداران تیره‌وتارترین و عجیب‌ترین نظریه‌ها را در اینترنت مطرح کرده‌اند؛ بعضی بی‌راه‌اند، اما بعضی آن‌قدر فکر برمی‌انگیزند که آدم را وادار می‌کنند کتاب‌ها و فیلم‌ها را دوباره ورق بزند و نقطه‌ها را به هم وصل کند.

حالا که سریال جدید «هری پاتر» در دست تولید است، امید ما پاترهدها این است که بخشی از همین نظریه‌ها جواب بگیرند. بخشی از بازیگران سریال هم تأیید شده‌اند: دومینیک مک‌لافلین در نقش هری پاتر، پاپا اسیِدو در نقش اسنیپ، نیک فراست در نقش هاگرید و جان لیثگو در نقش دامبلدور. سریال قرار است اوایل ۲۰۲۷ پخش شود و برنامه‌ریزی شده یک دهه ادامه داشته باشد. تا آن زمان، این ۴۵ نظریه این شانس را دارند تا تکلیفشان در محصول HBO روشن شود. پس آماده باشید که در این مطلب، دانسته‌های شما از دنیای هری پاتر را به چالش می‌کشیم:

کپی لینک

۴۵. آوادا کِداورا نفرینی‌ست که روح را از بدن جدا می‌کند

آوادا کِداورا مرگبارترین نفرین در دنیای «هری پاتر» است. کتاب‌ها درباره ماهیت آن می‌گویند «آوادا کِداورا» قربانی را بی‌درنگ می‌کشد و بدن را دست‌نخورده می‌گذارد. با توجه به جایگاه روح—از تقسیم روح ولدمورت تا بلعیدن روح توسط دیوانه‌سازها—بسیاری نتیجه می‌گیرند این نفرین به این شکل عمل می‌کند که رشته اتصال روح و بدن را قطع می‌کند؛ برداشتی که با ناتوانی طلسم‌هایی مثل «Protego» (طلسم محافظت) در برابر آوادا کِداورا جور درمی‌آید.

همین منطق، زنده ماندن دوباره هری را توضیح می‌دهد: بار نخست، عشق لیلی سد راه شد و نفرین عملاً به هری نرسید. بار دوم، نفرین کارش را کرد اما روح دیگری را جدا کرد؛ همان تکه‌ای از روح ولدمورت که در هری جا گرفته بود. این پرسش مطرح می‌شود که آیا آوادا کِداورا همیشه «روح اضافه» را می‌زد یا قماری پنجاه پنجاه است؟ حتی ممکن است این‌بار هر دو روح را موقتاً از هم جدا کرده باشد و برای همین، هری دقایقی در برزخ «کینگزکراس» سرگردان ماند.

کپی لینک

۴۴. «فِلیکس فِلیسیس» یک دارو یا اثرِ دارونما است

معجون «فِلیکس فِلیسیس» ایده عجیبی پیش می‌کشد: همان‌طور که جادو واقعیت دارد، انگار «شانس» هم واقعیت مستقل است. اما چند توصیف نشان می‌دهد فِلیکس فِلیسیس لزوماً شانس را کنترل نمی‌کند، بلکه اعتمادبه‌نفس فرد را بالا می‌برد. برای نمونه، رون در مسابقه کوییدیچ عالی بازی می‌کند فقط چون باور دارد هری چند قطره فِلیکس فِلیسیس در نوشیدنی‌اش ریخته است. همین صحنه باعث شده بسیاری از هواداران فکر کنند فِلیکس فِلیسیس بیشتر اثری شبیه دارونما ایجاد می‌کند. برداشت دیگر، نزدیکی اثر فِلیکس به «مواد محرک» است: اعتمادبه‌نفس زیاد، هیجان، بی‌پروا شدن و حتی مسمومیت خفیف در مصرف زیاد. «شانس» در عمل از همان جسارت و ریسک‌پذیری تازه می‌آید، نه از نیرویی ماورایی. در نهایت به نظر می‌آید فِلیکس فِلیسیس به مواد دنیای مشنگ‌ها شبیه‌تر است تا معجون‌های ناب جادویی!

کپی لینک

۴۳. دامبلدور و تایم‌ترنر؛ راه میان‌بر مدیر همه‌جا حاضر

وقتی کسی به اندازه دامبلدور به اشیای پیشرفته جادویی دسترسی دارد، این فرض چندان دور از ذهن نیست. «تایم‌ترنر» ابزار خطرناکی است که استفاده نسنجیده از آن می‌تواند پیامدهای سنگینی داشته باشد. با وجود این قدرت، مسئولان هاگوارتز صلاح دیدند یک دانش‌آموز سیزده‌ساله از آن استفاده کند تا به تمام کلاس‌هایش برسد! همین نکته نشان می‌دهد با همه توانایی‌هایش، دسترسی به چنین ابزاری چندان دشوار نیست. برای شخصیتی مثل آلبوس دامبلدور، منطقی به نظر می‌رسد که نه‌تنها یکی در اختیار داشته باشد، بلکه برای پیشبرد کارهایش از آن استفاده کند. آشنایی دقیق مدیر هاگوارتز با ظرافت‌های سفر زمانی (مثل زمانی‌که هرماینی را برای نجات سیریوس و باک‌بیک راهنمایی می‌کند) همین را تأیید می‌کند. بارها از دامبلدور به‌عنوان کسی یاد می‌شود که ناگهان ظاهر می‌شود یا انگار هم‌زمان در چند جا حضور دارد؛ رفتاری که با استفاده از تایم‌ترنر هم‌خوان است و توضیح می‌دهد چطور از وضعیتِ دیگران به‌موقع خبر دارد.

کپی لینک

۴۲. بدن نوزادی ولدمورت؛ طرح سیاه پتی‌گرو!

یکی از تاریک‌ترین نظریه‌ها درباره منشأ بدن نوزادی ولدمورت در «جام آتش» شکل گرفت. آخرین‌بار، ولدمورت برای دوام به بدن کوییرل آویخته بود؛ پس آن پیکر کوچک از کجا آمد؟ ولدمورت و پتی‌گرو در جنگل‌ها پنهان شده بودند، «برتا جورکینز» را ربوده و حافظه‌اش را شکافته بودند. اگر ولدمورت بدن جادویی می‌خواست، سریع‌ترین راه، تولد یک نوزاد جادوگر بود و هولناک‌تر از همه، فرزند پتی‌گرو و برتا.

بیایید امیدوار باشیم که که چنین نشد و ولدمورت با وردی دیگر به قالب نوزاد برگشت. چیزی که در واقع هنگام هم‌زیستی با کوییرل به ذهنش نرسیده بود؟! تا وقتی جزئیات روشن نشده، این فرضیه تلخ، همچنان برای بخشی از هواداران معنا دارد.

کپی لینک

۴۱. سهم هری از روح تام ریدل بیشتر از ولدمورت است

درک اندازه و حد تقسیم‌پذیریِ روح آسان نیست، اما اگر روح را منبعی محدود بدانیم، ولدمورت روحش را آن‌قدر تکه‌تکه کرد که خود او کمتر از هری از آن سهم داشت. وقتی برای کشتن هری اقدام کرد، روحش را به پنج بخش جدا تقسیم کرده بود و ناخواسته پاره‌ای دیگر هم به هری منتقل کرد. بعدتر در آلبانی، «نگینی» را هم به هورکراکس بدل کرد و بخش دیگری از روحش را کنار گذاشت؛ در نتیجه، هری عملاً سهم بیشتری نسبت به شخص ولدمورت حمل می‌کرد. با این‌که روح اصلی همچنان به ولدمورت تعلق داشت، حالا تناقض جالب این‌جا است: همان پاره روحی که در هری جا گرفت، به او توانایی‌های ویژه‌ای داد!

کپی لینک

۴۰. سال ششم دراکو؛ نشانه‌ای از گرگینه‌ بودن او؟

در «شاهزاده دورگه»، دراکو دوره‌ای فرساینده را می‌گذراند. برخی حدس می‌زنند او توسط فنریر گری‌بک گزیده شده است؛ همان مرگ‌خواری که ریموس لوپین را به گرگینه تبدیل کرد. این فرض، تغییرات خلق، رنگ‌پریدگی و رفتار آشفته دراکو را توضیح می‌دهد و حتی با ایده «تنبیه مالفوی‌ها به دستور ولدمورت» هم‌خوان است. با این حال، این روایت دور از واقعیت به نظر می‌رسد. ظاهر بیمارگونه دراکو بیشتر محصول فشار مأموریتی است که بر دوشش گذاشته شده بود یعنی تلاش برای کشتن آلبوس دامبلدور.

کپی لینک

۳۹. ابرفورث دامبلدور و فلیکس فلیسیس: پیوندی ابدی!

اَبرفورث دامبلدور تیپ قهرمان ندارد، اما همیشه بی‌سروصدا کمک می‌کند: از مراقبتِ هری با آینه دوطرفه تا فرستادن دابی برای نجات. خودش اعتراف می‌کند که «هاگز هد» محل دادوستد مواد ممنوعه است، پس دسترسی‌اش به فلیکس بعید نیست.

با شناختی که از هری و دوستانش داشت، مطمئن بود مستقیم به دل نبرد می‌زنند؛ بنابراین فِلیکس را استفاده کرد تا بخت یارشـان شود. ردی از این شبه‌معجزه بدون دلیل در هاگوارتز هم دیده می‌شود: پیدا شدن تاج روونا ریونکلاو، کشف دوباره تالار اسرار توسط رون و هرماینی، جاخالی‌ دادن‌های پیاپی از طلسم‌ها و حتی جان‌به‌در بردن هری از دومین «آوادا کِداورا». آیا همه این‌ها کار ابرفورث بوده است؟

کپی لینک

۳۸. معمای برق مشنگ‌ها؛ اختلال یا نابلدی جادوگران؟

کتاب‌ها می‌گویند انبوه جادو، کار دستگاه‌های برقی را در هاگوارتز مختل می‌کند، اما «کالین کریوی» دوربینش را به‌خوبی به کار می‌گیرد و ماشین فورد عجیب خانواده ویزلی هم در جنگل ممنوعه هرچند با اختلال اما کار می‌کند. برداشت غالب این است که فناوری مشنگ‌ها می‌تواند عمل کند، اما جادوگران بلد نیستند با آن کار کنند؛ ناآشنایی با ابزارهای مشنگی باعث می‌شود حتی نتوانند یک دستگاه را روشن کنند و بخاطر از دست نرفتن غرورشان آنرا به اختلال جادویی ربط می‌دهند.

کپی لینک

۳۷. مری پاپینز؛ دانش‌آموز فراموش‌شده هاگوارتز

وصل کردن دنیای جادوگران به آثار دیگر همیشه جذاب است و میان این پیوندها، «مری پاپینز» گزینه‌ای باورپذیر به نظر می‌رسد. در «هری پاتر» نام‌هایی از تاریخ و فرهنگ عامه مثل «نیکلاس فلامل» و «مرلین» دیده می‌شود، پس حضور یک چهره شناخته‌شدهِ جادویی دور از ذهن نیست. مری پاپینز بریتانیایی است، رفتاری غریب دارد و با پدیده‌های فراطبیعی آشناست؛ ویژگی‌هایی که به جادوگران هاگوارتز نزدیک است. توانایی «تلپورت» او عملاً همان «آپریت» است و نشانه‌های جادویی در خانواده‌اش هم دیده می‌شود. این مجموعه قرائن، تصور تحصیل او در هاگوارتز را تقویت می‌کند.

کپی لینک

۳۶. انتخاب‌های پنهان در «تالار اسرار»؛ اثر جینی بر فهرست قربانیان

جینی ویزلی زیر نفوذ دفترچهٔ تام ریدل تالار اسرار را گشود. ریدل می‌گوید جینی سفره‌ی دلش را برای او باز کرد و کنترلش ساده شد؛ یعنی او از همه‌چیز جینی خبر داشت و آن را به سود خودش به‌کار گرفت. بر اساس فهرست فلج‌شده‌ها، گمانه‌ای شکل گرفته: جینی (آگاهانه یا ناخودآگاه) روی انتخاب قربانیان اثر گذاشت. «کالین»، «خانم نوریس» و «جاستین فینچ‌فلچلی» همان‌هایی بودند که همان سال بر هری اثر گذاشتند و شاید جینی می‌خواست مزاحمان عشق نوجوانانه‌اش را تنبیه کند. شخصیت «نیک بی‌سر» راهی بود تا کسی کشته نشود، چون شبح دوباره نمی‌میرد. هدف گرفتن «هرماینی» هم دستور مستقیم ریدل برای تحریک هری بود و «پنه‌لوپه» صرفاً بدشانس بود که کنار او ایستاده بود.

کپی لینک

۳۵. دامبلدور «دلومینیتر» را با طلسم «تابو» افسون کرده بود

هواداران سال‌ها حدس زده‌اند دامبلدور چه جادویی را در «دلومینیتر» (Deluminator) قرار داد تا اگر رون راهش را گم کرد، به دوستانش برگردد. در دنیای جادو، بعضی‌ها می‌توانند واژه‌ای را «تابو» کنند و هرکس آن را بر زبان بیاورد، موقعیتش لو می‌رود؛ مانند مرگ‌خوارها که در «یادگاران مرگ» برای ردگیری دشمنان، نام ولدمورت را تابو کردند.

بسیاری معتقدند دامبلدور در دلومینیتر، با طلسم تابو نام رون را جاگذاری کرد تا هر وقت هری و هرماینی از او حرف زدند، مسیر بازگشت روشن شود. این فرض توضیح می‌دهد چرا دلومینیتر اندکی بعد از صحبت آن دو، رون را به سمتشان کشاند. با مهارت جادویی دامبلدور، چنین کاری کاملاً شدنی است و منطقی است فرض کنیم رون با دلومینیتر توانسته در «یادگاران مرگ» دوباره به دوستان خود برسد.

کپی لینک

۳۴. شاید سوروس اسنیپ خون‌آشام باشد!

سوروس اسنیپ همیشه ظاهری شبیه خون‌آشام‌ها داشته: رنگ‌پریده، با چشمان و موی سیاه و نگاهی جدی. لباس‌های تیره می‌پوشد و ردایش را با حرکاتی نمایشی تکان می‌دهد. بعضی هواداران می‌گویند این جزئیات عمدی است و احتمال می‌دهند اسنیپ واقعاً خون‌آشام یا دست‌کم نیمه‌خون‌آشام باشد.

خون‌آشام‌ها در جهان «هری پاتر» وجود دارند و چند بار در مجموعه از آن‌ها نام برده می‌شود. مشهورتر از همه، ریموس لوپین یک جلسه درباره خون‌آشام‌ها درس می‌دهد؛ درست بعد از کلاسی که اسنیپ درباره گرگینه‌ها اداره کرده بود! حرکتی که می‌تواند تلاشی برای تلافی باشد. این نظریه به‌سادگی قابل‌قبول است، هرچند تأثیر چندانی بر قوس شخصیتی اسنیپ ندارد.

کپی لینک

۳۳. بچه‌های دادلی دورسلی می‌توانند جادوگر باشند

دادلی دورسلی با یک زن مشنگ ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. از نظر تئوریک، چون خاله‌اش لیلی ایوانز جادوگر بود، فرزندان دادلی هم می‌توانند جادوگر شوند. چنین اتفاقی شکاف میان مشنگ‌ها و جادوگران را کم می‌کند و خانواده هری را گسترده‌تر.

رولینگ در یکی از مصاحبه‌ها گفته بود بعید می‌داند ژن‌های ورنن دورسلی چیزی جادویی تولید کند؛ اما بسیاری این نگاه را عجیب می‌دانند. اگر ژن‌های خانواده ایوانز حامل جادو باشد، با وجود تنگ‌نظری‌های ورنن، بچه‌های دادلی هم می‌توانند استعداد جادویی داشته باشند. از آن‌جا که دادلی در پایان داستان همدل‌تر شد، تصور پدری خوب برای فرزندان جادوگرش چندان دور از ذهن نیست.

کپی لینک

۳۲. «ماهی‌مرکب» دریاچه حیوان خانگی هلگا هافلپاف بود

همان‌طور که سالازار اسلترین موجودی عظیم—باسیلیسک—را در دل هاگوارتز نگه داشت، خیلی‌ها حدس می‌زنند شاید هر یک از بنیان‌گذاران هاگوارتز حیوانی ویژه داشته‌اند. درباره فاکس هم گمانه هست که شاید در اصل به گادریک گریفیندور تعلق داشته؛ ققنوسی جاودان که وفاداری‌اش به گریفیندور را نشان داده و برای دامبلدور و هری جنگیده است. ققنوس‌ها حتی در دنیای جادو هم کمیاب‌اند و احتمالاً فقط جادوگری قدرتمند مثل گریفیندور می‌تواند وفاداری‌شان را به‌دست آورد؛ رنگ‌هایش هم با رنگ‌های خانه همخوان است.

برای روونا ریونکلاو هنوز حیوانی قطعی مطرح نشده، اما بسیاری می‌گویند «ماهی‌مرکب غول‌پیکر» دریاچه هاگوارتز حیوان خانگی هلگا هافلپاف بوده است؛ موجودی باشکوه که به مهربانی و بازیگوشی معروف است. او دنیس کریوی را وقتی در سفرِ اولین‌سال به دریاچه افتاد نجات داد و فرد و جورج هم با قلقلک دادن شاخک‌هایش با او بازی می‌کردند. چنین رفتار دوستانه‌ای کاملاً با روحیه مهربان‌ترین بنیان‌گذار جور درمی‌آید.

کپی لینک

۳۱. اسنیپ از نِویل کینه داشت، چون ولدمورت او را انتخاب نکرد

پیشگویی می‌گفت کسی که قدرت شکست دادن ولدمورت را دارد، از پدر و مادری زاده شده که سه‌بار در برابر او ایستاده‌اند و در پایان ماه هفتم به دنیا آمده‌اند. وقتی این پیشگویی مطرح شد، دو پسر با آن مطابقت داشتند: نِویل لانگ‌باتم و هری پاتر. ولدمورت در نهایت، شباهت بیشتری با هری دید، او را نشان‌دار کرد و مسیر تحقق پیشگویی را ساخت. اگر نِویل «برگزیده» می‌شد، شاید لیلی و جیمز پاتر زنده می‌ماندند.

اسنیپ ذاتاً با کسی مهربان نیست؛ بیشتر گریفیندوری‌ها را نمی‌پسندد و از هری به خاطر شباهتش به جیمز بیزار است. با این حال، نِویل با خجالتی‌بودن و ترس‌هایش یادآور زورگویی‌های گذشته اسنیپ نیست. بسیاری معتقدند بی‌رحمی اسنیپ نسبت به نِویل از اینجا می‌آید که او می‌توانست «برگزیده» باشد؛ رشته‌ای که به واقعه مرگ لیلی می‌رسد و بسیاری از تصمیم‌های اسنیپ را شکل داده است. در دل او عذاب وجدانی عمیق درباره مرگ لیلی می‌جوشد و وجود نِویل یادآوری دردناکی است از همه چیزهایی که می‌توانست طور دیگری رقم بخورد.

کپی لینک

۳۰. لاک‌هارت کتاب‌هایش را افسون کرد تا مردم شیفته‌اش شوند

گیلدرای لاک‌هارت خوب بلد است اوضاع را به نفع خود بچرخاند. او یک شیّاد تمام‌عیار و در عین حال پرمدعا بود. پس چرا کسی زودتر دستش را رو نکرد؟ پاسخ محتمل، به نظریه‌ای می‌رسد که سخت بتوان آن را نادیده گرفت: او میلیون‌ها نسخه از کتاب‌های «ماجراجویی»‌اش را فروخت، آثاری که با افسون‌هایی نوشته شده بودند تا خواننده را فریب دهند.

با توجه به مهارت چشمگیر لاک‌هارت در «طلسم‌های حافظه»، بعید نیست متن کتاب‌ها طوری ساحره‌کاری شده باشد که هرکس آن‌ها را بخواند بی‌چون‌وچرا شیفته یا ستایشگر نویسنده شود. چنین افسون‌هایی خواننده را از سنجیدن ادعاها بازمی‌دارد و به خرید بیشتر تشویق می‌کند؛ چرخه‌ای که با هر فروش تازه قوی‌تر می‌شد.

کپی لینک

۲۹. شاید «خانم نوریس» همان «خانم فیلچ» باشد

پیوند میان «خانم نوریس» و «آرگِس فیلچ»، سرایدار هاگوارتز، گرم و عاطفی بود؛ رفتاری غیرمنتظره از مردی که غالباً با همه سر ناسازگاری داشت. همین نکته نظریه‌ای محبوب را جان داده است: «خانم نوریس» در واقع یک «انیماگوس» و همسر فیلچ است که ترجیح می‌دهد شبیه پروفسور مک‌گونگال، بیشتر وقت‌ها در هیئت گربه بماند.

این فرض با حرارت کم‌سابقه فیلچ نسبت به گربه‌اش هم‌خوان است. وقتی باسیلیسک او را سنگ کرد، فیلچ عزادار شد و مدت‌ها دنبال چاره گشت. شاید یکی از رازهای هاگوارتز همین باشد که آلبوس دامبلدور به فیلچ و همسرش—که در قالب گربه مانده—پناه داده است. شما چه فکر می‌کنید؟ به نظرتان عجیب نیست؟ وابستگی آدمی مثل فیلچ به گربه‌ای به‌غایت باهوش؟!

کپی لینک

۲۸. خانواده ویزلی عامدانه وارد زندگی هری شدند

دامبلدور شمّ عجیبی برای برنامه‌ریزی از قبل داشت؛ مدیر هاگوارتز به خاطر بازی با مرزهای امنیت هری، نقدهای زیادی شنیده و برخی گمان می‌کنند دامنه مداخله او بسیار عمیق‌تر هم بوده است. طبق این نظریه، او با علم به تنهایی هری، خانواده ویزلی را تعمداً سر راه او گذاشت تا زندگی‌اش رنگ و بوی داشتن یک خانواده بگیرد.

«مولی ویزلی» خیلی زود مثل مادر هری شد، برادرها و دوستانی مثل «رون» داشت و دلبستگی‌ عاطفی به «جینی» هم از دل همین خانواده شکل گرفت. شاید دور از ذهن به نظر برسد، اما با شناختی که از دوراندیشی دامبلدور داریم، کاملاً ممکن است آن خانواده دوست‌داشتنی و شلوغ بخشی از نقشه او برای عادی‌تر شدن زندگی هری بوده باشد.

کپی لینک

۲۷. بهای هورکراکس: آیا پای آدم‌خواری در میان است؟

یکی از هولناک‌ترین فرضیه‌ها درباره ماهیت دقیقِ شرّ لازم برای ساخت هورکراکس، فراتر از «قتل» می‌رود: بسیاری گمان می‌کنند «آدم‌خواری» آن جنایت مطلق است که انتقالِ بخشی از روح به شیء یا جانور را ممکن می‌کند. در این صورت، لقب «مرگ‌خواران» معنایی مستقیم پیدا می‌کند؛ پیروانی برای رهبری که برای جاودانگی دست به آدم‌خواری می‌زد.

«تام ریدل» از نوجوانی ذهنی آشفته داشت و وسواس فرمانروایی و جاودانگی می‌توانست او را به هر افراطی بکشاند. شمار قربانیان بی‌گناهی که کشت، این فرض را منطقی جلوه می‌دهد؛ به‌ویژه وقتی همه واژگان و نشانه‌ها با هم جور درمی‌آیند.

کپی لینک

۲۶. سالازار اسلزرین هورکراکس‌ها را ساخت

یکی از گمانه‌های جذاب می‌گوید «هرپو پلید» و «سالازار اسلزرین» یک نفر بودند. هرپو همان ساحر باستانی است که هورکراکس را ابداع کرد، زبان پارسل می‌دانست و البته شیفته باسیلیسک!ویژگی‌هایی که با بنیان‌گذار خانه اسلترین همخوان است.

طبق این روایت، هرپو با هورکراکس‌ها زنده ماند، عمری دراز یافت و در نهایت به بدن، چهره و هویت سالازار اسلزرین رسید. سالازاری که گروه اسلزرین را بنیاد گذاشت و هاله‌ای از بدنامی را از همان آغاز با خود آورد. اگر چنین باشد، با یکی از بزرگ‌ترین رازها و طولانی‌ترین دوره‌های جاودانگی در دنیای جادو روبه‌رو هستیم؛ و سنتی که وارثان اسلزرین بعدها ادامه دادند.

کپی لینک

۲۵. «مارودرها» نقشه‌شان را عمداً در دفتر فیلچ جا گذاشتند

وقتی فرد و جرج ویزلی «نقشه مارودرها» را به هری معرفی و هدیه می‌کنند، اعتراف می‌کنند که آن را از لابه‌لای وسایلِ دفتر فیلچ پیدا کرده‌اند. برداشت رایج این است که فیلچ نقشه را از مارودرها ضبط کرد و چون از کارکردش سر درنیاورد (شاید فکر کرد کاغذی جادوشده و توهین‌آمیز است) آن را همان‌جا نگه داشت. اما با مارموزیت شیطانی که از مارودرها سراغ داریم، این روایت چندان جور درنمی‌آید؛ آن‌ها به‌راحتی می‌توانستند نقشه را پس بگیرند، حتی اگر عمداً خودشان را به دام فیلچ می‌انداختند.

نظریه‌ای منطقی‌تر می‌گوید مارودرها نقشه را با قصد و غرض در دفتر فیلچ رها کردند. بعد از فارغ‌التحصیلی، نقشه برای خودشان کارایی چندانی نداشت، اما می‌دانستند نسل‌های بعدی دردسرسازها دیر یا زود سر از دفتر فیلچ درمی‌آورند و احتمالاً این طومار به دستشان می‌افتد. به این ترتیب، میراث یاغی‌گرانه‌شان در مدرسه ادامه پیدا می‌کرد. شاید این ایده مثل بعضی نظریه‌های مخرب، مسیر کل مجموعه را عوض نکند، اما چشمکی دلنشین به عصر مارودرهاست و کاملاً هم معقول به نظر می‌رسد.

کپی لینک

۲۴. «یادنگار»، «پرده» و «آینه اِرِسِد» هم جزو یادگاران مرگ‌اند

این تئوری می‌گوید برادران پِوِرِل تنها کسانی نبودند که مرگ را به چالش کشیدند؛ تماشاگران «هری پاتر» با «یادگاران مرگ» در جلد پایانی آشنا شدند: «شنل نامرئی»، «سنگِ رستاخیز» و «چوبدست ارشد»؛ سه شیء افسانه‌ای که مرگ برای فریب برادران پِوِرِل ساخت. جالب این‌که تا آن زمان، با سه ابزارِ رازآلود دیگر در دنیای هری پاتر روبه‌رو شده بودیم: «یادنگار» (Pensieve)، «پرده» در وزارت سحر و جادو، و «آینه اِرِسِد».

«یادنگار» در دفتر دامبلدور به جادوگران امکان می‌دهد خاطره‌ها را آن‌طور که زندگی می‌شوند ببینند. «پرده» شیئی قدرتمند در وزارتخانه است؛ زمزمه‌هایی از آن سویش شنیده می‌شود و عبور از آن به مرگ می‌انجامد، درست مثل سرنوشت سیریوس بلک. و «آینه اِرِسِد» که عمیق‌ترین خواهش‌ها را نشان می‌دهد و آدم را در حسرت می‌سوزاند. بسیاری باور دارند این سه هم «یادگاران مرگ»‌اند؛ اگر «مرگ» برای فریب برادران پِوِرِل سه شیء ساخت، بعید نیست برای جادوگران دیگر هم نسخه‌هایی نهاد که در نهایت، آنها را تا مرز یأس و نابودی پیش ببرد؛ چنین برداشتی کاملاً محتمل است.

کپی لینک

۲۳. «سنگ رستاخیز» مردگان را واقعاً زنده نمی‌کند

در «افسانه سه برادر» می‌خوانیم کادموس پِوِرِل با «سنگ رستاخیز» کوشید همسر از‌دست‌رفته‌اش را بازگرداند، اما تنها سایه‌ای از محبوبش ظاهر شد؛ شبحی آزرده که او را از بازگشت به جای طبیعی‌اش برحذر می‌داشت. کادموس سرانجام خودکشی کرد تا به او برسد. سال‌ها بعد، هری با همان سنگ تصویر سیریوس، ریموس، جیمز و لیلی را در آستانه مرگ دید؛ آن‌ها نه جسم و نه شبح بلکه همراهانِ هری در لحظه مرگ محتمل به دست ولدمورت بودند. هر دو داستان به یک نقطه ختم می‌شوند: استفاده‌کننده به سوی مرگ هدایت می‌شود. برای همین، بسیاری سنگ را سازنده «توهم وداع» می‌دانند؛ تصویری که دل را آرام می‌کند تا قدم بعدی به سوی پذیرش مرگ برداشته شود.

کپی لینک

۲۲. جهان جادو بازار سیاه دارد!

هر جا قانون هست، راه فرار هم پیدا می‌شود؛ دنیای جادو هم استثنا نیست. سخت‌گیری‌های وزارت سحر و جادو درباره مواد و اشیای جادویی، عملاً به شکل‌گیری شبکه‌ای زیرزمینی انجامیده است. ردش را در همان ابتدای راه می‌بینیم: «هاگرید» یک تخم «اژدهای نروژی ریجبک» را از فروشنده‌ای مشکوک می‌خرد که بعداً معلوم می‌شود همان «کوییرل» است؛ نشانه‌ای روشن از جاهایی که کالای غیرقانونی در جهان جادو عرضه می‌شود.

در چنین بازار سیاهی می‌شود از اکسیرها و ابزارهای ممنوعه تا «قاتل جادویی» سفارش داد، موضوعی که به خلق اقتصاد سایه‌ای انجامیده و زیر پوست کوچه ممنوعه ناکترن و گوشه‌های تاریک جهان هری پاتر حرکت می‌کند. احتمالا فکر کنید وجود بازار سیاه جادویی که امری واضح است اما این موضوع هرگز تایید نشده شاید چون وزارت سحر و جادو نمی‌تواند ضعف خود را بپذیرد یا حتی در وجهه‌ای دارک‌تر، از بودنِ آن نفعی می‌برد؟!... در صورت بهره‌برداری از این شکاف عمیق در نسخه HBO، می‌توان انتظار داشت شاهد پیچش‌های داستانی تکان‌دهنده‌ای باشیم.

کپی لینک

۲۱. هری و سیریوس نسبت خونی دارند

رابطه هری با پدرخوانده‌اش، سیریوس بلک، در طول داستان به دوستی‌ای عمیق بدل می‌شود. در «محفل ققنوس»، هری شجره‌نامه خاندان بلک را روی دیوار خانه می‌بیند و طرفداران دو نام پیدا کرده‌اند که می‌تواند به نسبت خونی هری و سیریوس اشاره کند.

طبق این شجره، «دورئا بلک» با «چارلِس پاتر» ازدواج کرده و صاحب پسری بی‌نام شده‌اند. بسیاری حدس می‌زنند دورئا و چارلس همان پدربزرگ و مادربزرگِ «جیمز پاتر» بوده‌اند؛ در نتیجه، هری و سیریوس خویشاوندی خونی دارند. در هر صورت، تقریباً همه خانواده‌های اصیلِ جادوگری در نقطه‌ای به هم می‌رسند و چنین پیوندی دور از ذهن نیست.

کپی لینک

۲۰. «آرتور ویزلی» احتمالاً سازنده «ساعت جادویی خانواده» است

خانواده ویزلی ساعتی منحصربه‌فرد دارند که موقعیت هر عضو خانواده را در هر لحظه نشان می‌دهد. با توجه به علاقه آرتور ویزلی به دست‌کاری و جادویی کردن وسایل مشنگ‌ها از ماشین فوردش گرفته تا خرده‌ابزارهای خانگی، این فرض کاملاً محتمل است که نابغه پشت «ساعت ویزلی» خود او بوده باشد.

این ساعت نمونه‌ای تک است و حتی «مولی» هم از منشأ آن خبر ندارد. از آن‌جا که ساعت به‌شدت شخصی‌سازی شده، منطقی است آرتور آن را برای آرامش خاطر همسرش ساخته باشد. بعید نیست این موضوع را از مولی پنهان کرده باشد، چون او با دست‌کاری وسایل مشنگی یا جادویی میانه خوبی نداشت.

کپی لینک

۱۹. رون ویزلی پیشگو است، اما خودش خبر ندارد

یک نظریه جالب می‌گوید رون توانایی‌های فراشناختی دارد اما هنوز به آن آگاه نشده است. استدلالش این است که رون بارها رویدادهای مهم را «اتفاقی» پیش‌بینی می‌کند؛ از جمله در «تالار اسرار» که از سر شوخی حدس می‌زند شاید تام ریدل «میرتل گریان» را کشته باشد که درست هم بود. این الگو در طول مجموعه ادامه دارد، مخصوصاً وقتی رون برای دفترچه رؤیاهای کلاس پروفسور تریلانی خواب‌های ساختگی می‌نویسد اما بی‌آن‌که بداند نزدیک حقیقت می‌ایستد.

برخی هواداران می‌گویند همین استعداد پیش‌بینی، دلیل مهارت خیره‌کننده او در شطرنج است. پیشگویی شاخه‌ای از جادو است و بعید نیست رون واقعاً بخشی از آن را داشته باشد؛ و جالب اینکه به یاد داریم رون از کلاس پیشگویی بدش می‌آمد!

کپی لینک

۱۸. عجیب اما احتمالا واقعی: جینی با «معجون عشق» دل هری را برد!

جینی از همان اولین دیدار در ایستگاه قطار دل‌بسته هری شد و این دلبستگی سال‌ها رشد کرد، در حالی‌که هری او را بیشتر «خواهر کوچک رون» می‌دید؛ اما احساسات هری در سال ششم ناگهان تغییر کرد و رابطه آن دو در «شاهزاده دورگه» بی‌مقدمه شکل گرفت.

اگر به یاد داشته باشید جینی و هرماینی در فروشگاه فرد و جرج معجون‌های عشق را وارسی می‌کردند؛ همین خط، نظریه‌ای را قوت می‌دهد که جینی روی هری معجون زده است. همان سال هوریس اسلاگهورن هم معجون «آمورنتیا» را سر کلاس نشان می‌دهد و راه به چنگ آوردنش هم چندان سخت نبود. گروهی معتقدند جینی آن‌قدر مشتاق رابطه با هری بود که از آمورنتیا یا معجونی مشابه کمک گرفت تا دل او را به دست آورد.

کپی لینک

۱۷. چوبدستی نادرست؛ مانع بزرگ شکوفایی نِویل

«چوبدستی جادوگر را انتخاب می‌کند، نه برعکس» حرف گریک اولیوندر می‌تواند کج‌دستی‌های نِویل لانگ‌باتم در سال‌های اول را توضیح دهد؛ از معجون‌های به‌هم‌ریخته تا وردهای نافرجام. نِویل زیر فشار مادربزرگ و برای ادای احترام، از چوبدستی پدرش استفاده می‌کرد. پس از شکستن آن، وقتی چوبدستی خودش را پیدا می‌کند، توانایی‌هایش جهش می‌گیرد؛ تا جایی‌که می‌تواند از خودش در برابر مرگ‌خوارها دفاع کند. نِویل جادوگر ضعیفی نبود؛ فقط به ابزار درست نیاز داشت.

کپی لینک

۱۶. راز ۱۲ آزمون در یک سال: بیل و پرسی ویزلی با تایم‌ترنر جلو زدند؟

این نظریه تازه می‌گوید بیل و پرسی ویزلی (و حتی بارتی کراوچ جونیور) پیش از هرماینی از تایم‌ترنر استفاده می‌کردند. آن‌ها تنها دانش‌آموزانی بودند که از ۱۲ آزمون O.W.L. با موفقیت گذشتند؛ فشاری که یا یک تایم‌ترنر می‌خواست یا معجزه. هرماینی باهوش‌ترین ساحره هم‌سن‌وسال آنها برای ۱۱ آزمون هم به زحمت می‌افتاد و برایش عبور از ۱۲ آزمون هم تقریباً ناممکن بود. از آن‌جا که مدرسه به هرماینی اجازه استفاده از تایم‌ترنر را داد، منطقی است دانش‌آموزان تیزهوش دیگر هم به چنین ابزارهایی دسترسی داشته باشند.احتمالاً هاگوارتز در حرکتی تبعیض‌آمیز این وسیله را در اختیار شاگردان ممتاز می‌گذاشت.

کپی لینک

۱۵. کارت‌های قورباغه شکلاتی؛ شبکه نامرئی دامبلدور!

در دنیای جادو، تصاویر حرکت می‌کنند و گاهی حرف می‌زنند؛ برخی پرتره‌ها حتی می‌توانند از یک قاب به قاب دیگر بروند، برای همین بعضی تابلوها گاه خالی دیده می‌شوند. آلبوس دامبلدور از همین ویژگی برای خبرگیری از جاهای مختلف بهره می‌برد؛ نمونه‌اش نظارت بر خانه «گریمولد» با کمک «فینیاس نایجلوس».

بسیاری باور دارند او با پرتره‌اش در «کارت‌های قورباغه شکلاتی» هم همین کار را می‌کند و از این راه از اتفاق‌های هاگوارتز (و حتی فراتر از آن) باخبر می‌شود. با شناختی که از خلاقیت دامبلدور داریم، چنین استفاده‌ای از جادو پر بیراه نیست.

کپی لینک

۱۴. نِویل «برگزیده» واقعی است

آیا ممکن است ولدمورت از همان ابتدا اشتباه کرده باشد؟ یک نظریه می‌گوید «هری پاتر» برگزیده نبود و ولدمورت کودک اشتباهی را هدف گرفت. پیشگویی «سیبیل تریلانی»، در زمانی که هری و نِویل نوزاد بودند، می‌گفت کودکی که در پایان ماه هفتم به دنیا آمده، نابودکننده لرد تاریکی است. ولدمورت گمان کرد آن کودک هری است و به خانواده پاتر حمله کرد.

اما نِویل هم متولد پایان ژوئیه است و والدینش سه بار با ولدمورت جنگیده‌اند. نِویل بارها نشان می‌دهد که ظرفیت «برگزیده» بودن را دارد. اگر ولدمورت به جای هری به سراغ نِویل می‌رفت، مسیر داستان طور دیگری رقم می‌خورد. حتی نِویل هم مثل هری کودکی آسانی نداشت.

کپی لینک

۱۳. اسنیپ «هِدویک» را کشت تا از هری محافظت کند

مرگ هدویک هنوز یکی از غم‌انگیزترین لحظه‌های «هری پاتر» است. در کتاب و فیلم «یادگاران مرگ»، هدویک در «نبرد هفت هری» کشته می‌شود. در کتاب، جادوی «آوادا کِداورا» تصادفی به او می‌خورد و فوراً جان می‌دهد. اما طرفداران زیادی معتقدند این طلسم تصادفی نبود و اسنیپ عمداً پرنده را زد تا هری، با همراه همیشگی‌اش، هدفی واضح برای مرگ‌خوارها نباشد.

همه می‌دانند اسنیپ در همان نبرد پنهانی به هری و محفل ققنوس کمک می‌کرد؛ حتی وقتی تلاش داشت مرگ‌خواری را بزند، گوش جرج ویزلی را ناخواسته مجروح کرد. اسنیپ اغلب پشت پرده برای حفاظت از هری کار می‌کرد و این رخداد می‌تواند یکی از همان لحظه‌ها باشد.

کپی لینک

۱۲. «لیلی پاتر» صاحب نخستینِ «کروکشنکس» بود

درباره گربه هرماینی، «کروکشَنکس»، نظریه‌های زیادی شکل گرفته است. یکی از محبوب‌ترین‌ها می‌گوید مادر هری، صاحب اول او بوده. طبق دانسته‌های طرفداران، خانواده پاتر گربه‌ای داشتند که پس از قتل جیمز و لیلی ناپدید شد. برخی معتقدند همان گربه گریخت و سال‌ها بعد هرماینی او را به سرپرستی گرفت.

این فرض می‌تواند نفرت شدید کروکشنکس از «اسکبرز» را توضیح دهد؛ چون احتمالاً پیش از خیانت «پیتر پتی‌گرو» او را می‌شناخت. کروکشنکس حیوانی باهوش است؛ به‌راحتی از نقاب انیماگوس پیتر عبور می‌کند و شاید می‌خواست انتقام صاحبان قبلی‌اش را بگیرد.

کپی لینک

۱۱. تنفر دورسلی‌ها از هری؛ اثر جانبی یک هورکراکس!

هورکراکس‌ها خلق‌وخوی اطرافیان را تخریب می‌کنند؛ نمونه روشنش تندخویی رون و هری وقتی گردنبند را در «یادگاران مرگ: بخش اول» حمل می‌کردند. بعدتر هری می‌فهمد خودش هم هورکراکس است؛ تکه‌ای از روح ولدمورت هنگام تلاش برای کشتن او وارد بدنش شد.

این نظریه می‌گوید رفتار نفرت‌انگیز و آزارگرانه دورسلی‌ها ریشه‌ای نبود، بلکه حضور هورکراکس در بدن هری روی آن‌ها اثر گذاشت. این توجیه، بهانه‌ای برای آزارهایشان نیست، اما می‌تواند منشأ آن رفتار زننده را روشن کند. هرچند هورکراکس فقط بدی‌های درونی را بزرگ می‌کند، پس می‌توان نتیجه گرفت در این صورت، دورسلی‌ها باز هم آدم‌های خوبی نبودند.

کپی لینک

۱۰. جرج ویزلی همان «ویلی وانکا» است؟!

یک مو قرمز با شمّ اختراع‌های عجیب و جادویی؛ این که جرج ویزلی همان ویلی وانکای محبوب رولد دال باشد در نگاه اول نامعقول است، اما وقتی ریز می‌شویم، ردهای قانع‌کننده‌ای پیدا می‌شود. بسیاری معتقدند جرج بعد از مرگ دوقلویش، فرد، هرگز التیام نیافت و با برگرداندن زمان، برای خودش زندگی تازه‌ای ساخت: «ویلی وانکا».

دانش عمیق جرج درباره آبنبات و خوراکی‌های شگفت‌انگیز از تجربه‌اش در فروشگاه «ویزلی‌های ویزنگ وییزز» می‌آید؛ مهم‌تر این‌که او و وانکا ایده‌های مشترکی دارند، مثل آبنبات‌هایی که عارضه ایجاد می‌کنند. بسیاری از اختراع‌های وانکا در دنیای بی‌جادوی مشنگ‌ها ناممکن به نظر می‌رسند. هرچند احتمال وقوع این نظریه کم است، اما جذاب و بامزه است.

کپی لینک

۹. افسانه «سه برادر» تکرار می‌شود: ولدمورت، اسنیپ و هری!

«هری پاتر» همیشه پر از تمثیل‌های دلچسب بوده است؛ در «یادگاران مرگ»، هری و دوستانش افسانه سه برادر را می‌شنوند؛ سه برادری که می‌خواهند از مرگ بگریزند. برادر بزرگ، مثل ولدمورت، به «چوبدست ارشد» می‌نازد اما از غرور خودش ضربه می‌خورد و کشته می‌شود. برادر میانی با «سنگ جادو» (Philosopher’s Stone) می‌خواهد عشق از‌دست‌رفته‌اش را برگرداند، اما فقط سایه‌ای از او برمی‌گردد و در حسرت وصال، خودش را می‌کشد؛ روایتی که یادآور فداشدن اسنیپ برای لیلی است.

برادر کوچک‌تر «شنل نامرئی» را بر تن می‌کند و سال‌ها از چشم مرگ پنهان می‌ماند، اما در نهایت سرنوشتش را می‌پذیرد و شنل را به پسرش می‌سپارد. این بخش با هری موازی است؛ او بارها با شنل نامرئی پدرش از خطر مرگ جان به در می‌برد. و اما همه‌ی این قرینه‌ها در مجموع به تئوری شوکه‌کننده‌ای دیگری هم ختم می‌شود: دامبلدور همان «مرگ» است! او نقشی کلیدی در سقوط ولدمورت و نقطه پایانی اسنیپ دارد؛ در «ایستگاه کینگزکراس آسمانی» به هری یاری می‌رساند و شنل نامرئی را هم به او می‌بخشد.

کپی لینک

۸. دراکو به هرماینی علاقه داشت؟!

در طول مجموعه، دراکو ذهنش مدام درگیر هرماینی است و دائما راهی پیدا می‌کند تا او را تحقیر کند. از آن‌جا که هرماینی تنها مشنگ‌زاده هاگوارتز نبود، بسیاری این رفتار زننده را پوششی بر احساسات واقعی او می‌دانند.

دراکو در خانواده‌ای بزرگ شد که باور داشت «خون‌های گل‌آلود» پایین‌تر از بقیه‌اند؛ همین جذبِ ناخواسته به هرماینی گرینجر او را ناامن می‌کرد و دراکو را وادار به حملات توهین‌آمیز نسبت به هرماینی می‌کرد. در کتاب هفتم، نشانه‌هایی از فاصله گرفتنش از ولدمورت دیده می‌شود؛ از جمله تردید و عقب‌نشینی در لحظه‌های حساس (مثلاً وقتی در عمارت مالفوی از شناسایی هری طفره می‌رود) و همین جهت‌گیری اخلاقی پیچیده‌اش را نشان می‌دهد، حتی اگر هیچوقت قهرمان کاملی نبود. پیچیدگی شخصیتی دراکو و عشق محتملش نسبت به هرماینی الهام‌بخش هزاران داستان هواداری در اینترنت شده که به «درامایون/درای‌ماین» (Draco + Hermione) معروف‌اند.

کپی لینک

۷. خاطرات کودکی نِویل پاک شده است

جیمز و لیلی پاتر با مشقت از چنگ مرگ‌خوارها گریختند، اما فرانک و آلیس لانگ‌باتم چنین بختی نداشتند. شکنجه‌های بلاتریکس روان آن‌ها را ویران کرد و سال‌های باقی‌مانده را در بیمارستان «سنت مانگو» گذراندند. کسی نمی‌داند نِویل هنگام آن شکنجه کجا بود؛ نظریه‌ای می‌گوید شاید به‌عنوان نوزاد شاهد ماجرا بوده و همین، حافظه ضعیف او را توضیح می‌دهد.

پزشکان جادوگر شاید برای پاک کردن تروما از «طلسم حافظه» استفاده کرده باشند (البته آن هم نه چندان درست) و خب درمان‌های سلامت روان در جهان جادو به‌پیشرفتگی امروز نیست و این می‌تواند علت شکاف‌های حافظه‌ای نِویل باشد. مثل هری، نِویل هم زخمی قدیمی از کودکی با خود دارد.

کپی لینک

۶. هاگرید یک مرگ‌خوار است! سرنخ‌هایی برای یک اتهام جنجالی

این نظریه در نگاه اول باورنکردنی است، اما شمار قابل‌توجهی از پاترهدها به آن دل بسته‌اند. هاگرید از صمیمی‌ترین دوستان هری و راهنمای ثابت‌قدم او در ورود به دنیای جادو است، با این حال چند لحظه و تصمیم مشکوک باعث شده برخی او را—مثل اسنیپ—«مأمور دوگانه» ببینند. هاگرید نخستین کسی بود که پس از سقوط ولدمورت، با موتورسیکلت سیریوس بلک به «گادوِریک هالو» می‌رود، هریِ نوزاد را از ویرانه‌ی خانه بیرون می‌کشد و همان شب او را به خانه‌ی دورسلی‌ها می‌رساند. سرعتِ یافتن و منتقل کردن هری، برای طرفداران، نخستین نقطه سؤال است: او چطور بی‌درنگ محل را یافت و همه‌چیز این‌قدر هماهنگ پیش رفت؟

یا دقت کرده‌اید هاگرید هیچ‌وقت مرگ قطعی ولدمورت را نپذیرفت؟ و بارها گفت «بعضی‌ها می‌گویند هنوز اون بیرونه». اینکه او (برخلاف بسیاری از مرگ‌خوارها) از همان ابتدا روی زنده‌بودن لرد تاریکی حساب می‌کرد، در چشم بدگمان‌ها نشانه‌ای از اطلاع پشت‌پرده است. عده‌ای معتقدند فراتر از اینها چندباری به ولدمورت کمک هم کرده است مثل زمانی‌که در سال اول، در هاگزمید و هنگامه مستی به غریبه‌ای (که بعداً معلوم می‌شود کوییرل میزبان ولدمورت است) می‌گوید «فلافی» (سگ سه‌سر نگهبان سنگ جادو) با موسیقی آرام می‌شود. همین راز، نگهبان اصلی مسیر سنگ را بی‌اثر کرد. برای طرفداران این نظریه، چنین افشای نابهنگامی دقیقاً همان چیزی است که یک رابط بی‌سروصدا انجام می‌دهد.

یا این یکی؛ هاگرید در نوجوانی به‌خاطر حادثه‌ای با چوبدستی شکسته از هاگوارتز اخراج شد، اما باز هم با چتر صورتی‌اش روی دادلی ورد می‌اندازد و برایش دُم خوک می‌سازد؛ نمونه‌ای از جادوی پیشرفته! مهارتی که از کسی با تحصیلات ناتمام، کمی بیش از انتظار است و برای شکاک‌ها یک علامت سؤال دیگر. یا این مسئله که چرا هاگرید هری و رون را به دل «جنگل ممنوعه» و لانهٔ «آراگوگ» عنکبوت عظیم‌الجثه‌ای که در جوانی پنهانی بزرگ کرده بود می‌برد؟! این برخورد به‌سادگی می‌توانست به مرگشان ختم شود. او با لو دادن جزئیات فلافی و مسیر زیرزمینی، ناخواسته کلیدهای رسیدن به «سنگ جادو» را هم در اختیار هری، هرامینی و رون گذاشت؛ مجموعه‌ای از نشانی‌ها که هری را خیلی زود در مسیر روبه‌رویی مستقیم با ولدمورت قرار داد!

هاگرید «نیمه‌غول» است و غول‌ها در جنگ اول و دوم غالباً طرف ولدمورت را گرفتند. در «محفل ققنوس» او و مادام ماکسیم مأمور جلب حمایت غول‌ها برای دامبلدور شدند، اما مأموریتشان عملاً شکست خورد. طرفداران این نظریه، این ناکامی را هم در ستون «نشانه‌های مشکوک» می‌گذارند؛ همه‌ی این شش نشانه، کنار هم یک پرونده مشکوک می‌سازد: هاگرید مهربان، در چند بزنگاه اطلاعات حساسی را لو می‌دهد، توانایی جادویی بالاتر از سطح ظاهری‌اش دارد و هری را چندین و چندبار (آگاهانه یا ناآگاهانه) به سوی میدان‌های خطر هل می‌دهد. البته خوانش رسمی داستان همه‌ی این موارد را با سادگی و خوش‌قلبی افراطی هاگرید توضیح می‌دهد: مردی که زیاده‌ اعتماد می‌کند، زود هیجان‌زده می‌شود و گاهی دهانش لق است. انتخاب با مخاطب است که این الگو را خطای انسانی ببیند یا رد یک مامور دو چهره دیگر؟!....

کپی لینک

۵. چهار کودک نارنیا همان بنیان‌گذاران هاگوارتزند

از مشهورترین نظریه‌هاست: پیتر، سوزان، ادموند و لوسی (پادشاهان و ملکه‌های نارنیا) به دلیل شباهت‌هایشان با چهار بنیان‌گذار هاگوارتز می‌توانند همان شخصیت‌ها با هویت‌های دیگر باشند!

پیتر شجاع است و به «اصلان» نزدیک، شیری که نماد گریفیندور است. سوزان مثل روونا ریونکلاو به عقل و درایت شناخته می‌شود. ادموند با جاه‌طلبی و گاهی خُلق تندش یادآور سالازار اسلزرین است. لوسی مهربان و وفادار است؛ درست مثل هلگا هافلپاف. آنها احتمالا بنیان‌گذار هاگوارتز نیستند، اما شباهت‌هایشان آن‌قدر زیاد است که الهام‌بخش بودنشان کاملاً محتمل به نظر می‌رسد.

کپی لینک

۴. فراتر از «پارسل‌»، زبان‌های حیوانی دیگری هم وجود دارد

هری در «تالار اسرار» می‌فهمد که بدون آموزش، «پارسل‌» بلد است؛ زبانی که به‌خاطر نماد مار با خانه اسلزرین گره خورده است. او این توانایی را به‌این دلیل دارد چون یکی از هورکراکس‌های ولدمورت به شمار می‌رود. با این مقدمه، منطقی است که ارتباط زبانی با جانوران تنها به مارها محدود نباشد. شاید کتاب‌ها روی زبان پارسل‌ تمرکز کرده‌اند چون هری آن را بلد بود، اما در جامعه جادوگری، محتمل است جادوگران بتوانند با حیوانات دیگر ارتباط برقرار کنند. نمونه‌ای محبوب میان هواداران «سیریوس بلک» است که به‌عنوان انیماگوس سگ با «کروکشنکس» گربه هرماینی تعامل و هماهنگی ویژه‌ای پیدا می‌کند.

کپی لینک

۳. رون ویزلی همان آلبوس دامبلدور است!

شباهت‌های پرشمار میان مدیر هاگوارتز و پسر کوچک ویزلی‌ها وجود دارد؛ برخی می‌گویند رون ویزلی نسخه جوان دامبلدور به‌شمار می‌رود که در زمان سفر کرده است. استدلال هواداران از شباهت‌های توصیفی شروع می‌شود: هر دو قدبلند با بینی برجسته، موهای سرخ و چشمان آبی دارند و هر دو عاشق آب‌نبات و شطرنج هستند. دامبلدور از پیش می‌دانست رون در مأموریت حساس، هری را موقتاً تنها می‌گذارد. این نظریه هرچند اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد، اما تا حدی قابل‌دفاع است و توضیح می‌دهد چرا دامبلدور با وجود گفت‌وگوی اندک، رون را این‌قدر خوب می‌فهمید. افزون بر این، هر دوی رون و دامبلدور جاه‌طلب‌ بودند (رون دنبال شهرت است و دامبلدور به رسمیت‌شناخته شدن قدرتش را می‌خواست).

کپی لینک

۲. همه‌چیز ساخته ذهن هری بود؟ تلخ‌ترین فرضیه ممکن

پیچش «همه‌اش یک رویا بود» از قدیمی‌ترین ترفندهای روایت است و طبیعی است که میان بخشی از طرفداران هم طرفدار پیدا کند. در این برداشت، هری در کمد زیرپله تنها و گرسنه و از آزار دورسلی‌ها عاصی است پس جهانی جادویی را در ذهنش می‌سازد و خود را قهرمان آن می‌کند. از نظر منطق ناممکن نیست، اما تأییدش کل معنای مجموعه را وارونه و رنج‌ها و پیام‌های هفت کتاب را شاید بی‌اثر می‌کند. با این حال، چون روایت از زاویه دید هری است، رد قطعی چنین فرضی برای برخی دشوار می‌ماند. بدون شک این غم‌انگیزترین نظریه «هری پاتر» است.

کپی لینک

۱). جی.کی. رولینگ در واقع «ریتا اسکیتر» است

این نظریه مرز میان جهان داستان و واقعیت را محو می‌کند: «ریتا اسکیتر»، خبرنگار پرسروصدای «پروفت»، همان جی.کی. رولینگ است! یعنی کل داستان را کسی نوشته که از زندگی هری اطلاعات دست‌اول داشته است. طبق این نظریه رولینگ یک «اسکویب» است یعنی کسی که در خانواده جادوگر به دنیا آمده، اما توان جادویی ندارد. پس تصمیم گرفته پرماجراترین رویدادهای اواخر قرن بیستم را در هفت «رمان خیالی» ثبت کند. حتی بدون این وجه فرا‌متنی هم می‌شود گفت رولینگ آگاهانه بخش‌هایی از ویژگی‌های شخصی‌اش را در قالب ریتا اسکیتر گذاشته است و خب منطقی هم هست؛ به هرحال هر دویشان نویسنده‌اند و هر دو زنانی میانسال!

نظریه‌ها تخیل تماشاگران را روشن می‌کنند و به داستان‌های محبوب عمق می‌دهند. به باور بخشی از هواداران، حتی ریزترین جزئیات در «هری پاتر» عمدی است و به پیش‌داستان‌ها و خط‌های روایی‌ای اشاره می‌کند که مجموعه مستقیماً سراغشان نرفته، اما سرنخ کافی می‌دهد تا خواننده جای خالی‌ها را پر کند. این ۴۵ نظریه‌ آن‌قدر قابل‌باور به‌نظر می‌رسند که خیلی‌ها گمان می‌کنند احتمالاً درست‌اند. با این حجم از پیچیدگی، صدها شخصیت و جهان‌سازی چشمگیر، «هری پاتر» فضای زیادی برای نظریه‌پردازی می‌گذارد. هواداران دوست دارند درباره خط‌های داستانی، شخصیت‌ها و وجوهی از جادو که کتاب‌ها و فیلم‌ها کامل توضیح نمی‌دهند حدس بزنند.

اکنون نوبت شما است به ما بگویید کدام نظریه را بیش از بقیه پسندیدید؟ چه تئوری‌های دیگری می‌شناسید که به آن اشاره نکردیم؟ دوست دارید سریال هری پاتر به کدام بخش‌های مغول‌مانده از فیلم‌ها بپردازد؟ نظرات خود را با ما و سایر مخاطبان فیلمزی به اشتراک بگذارید.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات